|
وقتي از خانه ميزني بيرون/ مردِ صد ساله ميشود دلخون/ متلك بشنوي تواز حالا/ از جوانهاي بيسر و بيپا/
|
|
روز و شب با خودت نرو هي وَر
باتو هستم، بله، شما... دختر!
قلب تو گرچه واقعاً پاك است
خواهرم! خوشگلي خطرناك است
با چنان تيپ و اين چنين تركيب
صورتي مثل كاغذِ تذهيب
وقتي از خانه ميزني بيرون
مردِ صد ساله ميشود دلخون
متلك بشنوي تو از حالا
از جوانهاي بيسر و بيپا
آن يكي با دروغ و صد نيرنگ
ميدهد و عدههاي خوب و قشنگ
ديگري گويدت كه جاني تو
گزِ شيرينِ اصفهاني تو
پيرمردي يواشكي از پشت
گويد اين دخترك مرا هم كُشت
نمنمك ميروي ز راه به در
با همين گفتهها شوي خرتر
*
سادگي بعد از اين نميصرفه
«من فداي چشات بشم» حرفه
سادگيها تو يككمي كم كن
تو خيابون حواستو جم كن!
(«جمع» ما شد اگر كه «جم» به درك
يا كه شد قافيه «كلم» به درك)
گيرهاي سهپيچ را ول كن
جانِ من! فكر اين اراذل كن
اين جوانها تمام ناجورند
آي ماهي! بپا، همه تورند!
پلويي ميشوي به يك دوري
سيديات پخش ميشود فوري
ميشوي نقل محفلِ مردم
سبب عيشِ كاملِ مردم
آبرويت به باد خواهد رفت
نه يهخورده، زياد خواهد رفت
*
كار من نيست تا كنم خواهر
امر معروف و نهي از منكر
قصد من نيست تا كنم كيفي
منتها چون كه ديدمت حيفي
گفتم اين را بپرسم، اي زيبا!
كه اگر فكر شوهري حالا
گرچه ناراحتي تو از دستم
من خودم «كيس» قابلي هستم