مسافران برمودا
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
تبلیغات
.
<-Text3->





مسافران برمودا
نوشته شده در شنبه 23 اسفند 1393
بازدید : 559
نویسنده :

قسمت  اول

مایکل درحالی که ساکش را میبست,به میرندا گفت:"احمق بودنم حدی داره میرندا...یه کم فکر کن!بهتر نیست با ما نیای؟بمون اینجا و با دوستای لوست هر روز برو خرید!"میرندا با غرولند گفت:"اِاِاِ...نمیخوام اصلا تو کی هستی که به من دستور میدی؟"مایکل سرش را به نشانه ی تاسف تکان داد و گفت:"از بخت بد من بیچاره,من داداشتم!"با این حرف میرندا جیغ کشید:"خفه شو و از اتاق من برو بیرون!"مایکل با آرامش ساکش را برداشت و از اتاق بیرون رفت.ولی بلافاصله بعد از بستن در اتاق میرندا,در را باز کرد و سریع گفت:"بازم در مورد حرفام فکر کن!"و در را محکم بست...با خنده از پله ها پایین آمد چون صدای جیغ جیغ های خواهرش را میشنید...هانا جلویش را پایین پله ها گرفت.مستقیم در چشمان خوش حالت مایکل نگاه کرد و زمزمه وار پرسید:"چرا میرندا داره جیغ میکشه؟"مایکل که انگار هیپنوتیزم شده بود,با صراحت جواب داد:"مسئله همیشگی مامان!"

اسمیت ها!آن ها خانواده 4 نفره بودند.سرپرست جدی و کم حرف خانواده آقای موریس اسمیت بود و همسر و فرزندانش را تا حد مرگ دوست داشت.مادر نسبتا وسواسی خانواده هم خانم هانا اسمیت بود.هانا بعد از بیست و چند سال خوب یاد گرفته بود چگونه از زیر زبان پسر مردم آزار و شلوغش حرف بکشد.پسرش مایکل اسمیت بود.مایکل از آن پسرهایی بود که هر دختری آرزویش را داشت...البته از نظر ظاهر.اخلاق به خصوصی که داشت مسبب تنفر خواهرش میرندا از او شده بود.میرندا اسمیت هم دختر جیغ جیغوی خاندان اسمیت بود....

خانواده اسمیت,خانواده خاصی بود...خیلی خاص...با سرنوشتی خاص!




:: موضوعات مرتبط: متفرقه , داستان , ,
:: برچسب‌ها: مسافران برمودا , داستان علمی تخیلی , ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: