با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
درباره ما
از طرف وب سایت علمی -فرهنگی سرنویسنده ( محمدرضا نجفی ) صراحتا اعلام میدارد: نویسندگان این گروه به هیچ گروه ،یا حزب ویا شخصی وابسته نبوده و نیست و پیرو خط امام و ولایت فقیه (حضرت آیت الله خامنه ای) بوده و جلو زدن و عقب ماندن از خط رهبری را خطا میداند ******************************** این گروه هرگز درپی تشویش اذهان عمومی نبوده و هدف اطلاع رسانی صحیح و پیشرفت روزافزون کشور عزیزمان جمهوری اسلامی ایران وهمچنین ارائه مقالات و جزوات و ... دانشگاهی و همچنین مسائل فرهنگی شهرها و کشور عزیزمان بوده است. تخریب و افترا زدن ، توهین و .... طبق قوانین اسلام جرم بوده و هرگز مورد تایید این گروه نیست. خوانندگان عزیز نیز می توانند با پیوستن به این مجموعه همچون گذشته پشت پرده و یا حتی معرفی نویسنده خبر؛ خبرهای داغ و سیاسی را از طریق ارتباط با مدیریت به معرض دید خوانندگان فهیم برسانند""""""""""""""""با تشکر از همکاری و لطف همه ی دوستان, خوانندگان عزیز و گرامی
مایکل درحالی که ساکش را میبست,به میرندا گفت:"احمق بودنم حدی داره میرندا...یه کم فکر کن!بهتر نیست با ما نیای؟بمون اینجا و با دوستای لوست هر روز برو خرید!"میرندا با غرولند گفت:"اِاِاِ...نمیخوام اصلا تو کی هستی که به من دستور میدی؟"مایکل سرش را به نشانه ی تاسف تکان داد و گفت:"از بخت بد من بیچاره,من داداشتم!"با این حرف میرندا جیغ کشید:"خفه شو و از اتاق من برو بیرون!"مایکل با آرامش ساکش را برداشت و از اتاق بیرون رفت.ولی بلافاصله بعد از بستن در اتاق میرندا,در را باز کرد و سریع گفت:"بازم در مورد حرفام فکر کن!"و در را محکم بست...با خنده از پله ها پایین آمد چون صدای جیغ جیغ های خواهرش را میشنید...هانا جلویش را پایین پله ها گرفت.مستقیم در چشمان خوش حالت مایکل نگاه کرد و زمزمه وار پرسید:"چرا میرندا داره جیغ میکشه؟"مایکل که انگار هیپنوتیزم شده بود,با صراحت جواب داد:"مسئله همیشگی مامان!"
اسمیت ها!آن ها خانواده 4 نفره بودند.سرپرست جدی و کم حرف خانواده آقای موریس اسمیت بود و همسر و فرزندانش را تا حد مرگ دوست داشت.مادر نسبتا وسواسی خانواده هم خانم هانا اسمیت بود.هانا بعد از بیست و چند سال خوب یاد گرفته بود چگونه از زیر زبان پسر مردم آزار و شلوغش حرف بکشد.پسرش مایکل اسمیت بود.مایکل از آن پسرهایی بود که هر دختری آرزویش را داشت...البته از نظر ظاهر.اخلاق به خصوصی که داشت مسبب تنفر خواهرش میرندا از او شده بود.میرندا اسمیت هم دختر جیغ جیغوی خاندان اسمیت بود....
خانواده اسمیت,خانواده خاصی بود...خیلی خاص...با سرنوشتی خاص!